۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

عرق ... عرق ... اولی از پیشانی ... دومی توی گیلاس ...




اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم ... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم ... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم ... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.

وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد.

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است؟؟ ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن؟؟؟!!!


(دکتر شریعتی)

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

پارازیت اندازهای «رعد» سپاه بر روی برج میلاد

برای دیدن عکسها در سایز بزرگ بر روی عکس کلیک کنید ...







۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

زیارت امام سیزدهم! : زیارت حضرت امام خمینی در مفاتیح های امامزاده صالح!!!


حتمن تا چند وقت دیگه همه «زیارت خ.ر» و «دعای نزول ا.ن» به مفاتیح و قرآن اضافه میشه!! داستان همون طرفه که رو شیشه ی مغازه ش نوشت: "جلد دوم قرآن مجید رسید!"؛

خبر فوری: تیر خوردن یک جوان در تقاطع تخت طاووس و میرزای شیرازی به دست لباس شخصی ها



دقیقن ساعت 12 بود که صدای عجیبی از تقاطع تخت طاووس و میرزای شیرازی شنیدم. وقتی به تقاطع رسیدم ، جوانی حدود 27 ساله و خوش تیپ ، روی زمین افتاده بود و دستهاش با دستبند بسته بود. خونریزی از پای چپش به شدت زیاد بود و بعد از حدود 10 دقیقه ماشین اورژانس رسید. 2 مامور لباس شخصی بالای سر جوان بودند. یکی از لباس شخصی ها دستبند جوان را باز کرد و نیروی امداد هم شلوار جوان را پاره کرد و مشغول جلوگیری از خونریزی شد. بعد از حدود 5 دقیقه ، دو ماشین گشت ویژه ی نیروی انتظامی هم رسیدند و جوان را داخل آمبولانس گذاشتند و بردند. همچنین موبایل شخصی که در حال فیلمبرداری از صحنه بود را ضبط کردن و گفتند بیا پایگاه 3 تحویل بگیر.
ما را چه شده؟ اینجا چه خبره؟ این کثافتهای خونخوار چی میخوان از جون جوانان ما؟ چرا نشسته ایم؟ چرا من از ترس تنهایی هیچ کاری نتوانستم بکنم برای آن جوان؟ چرا ما این کثافتها را با چنگ و دندانمان نمیدریم؟ نمیدانم ...
دلم گرفته ... خیلی ... تا حالا تیر خوردن یک نفر رو با چشم دیدی؟ تا حالا خون فواره زده جلوی چشمات؟ حالم بد است و انگار هیچوقت خوب نخواهم شد ...
همین ...

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

آقای مهران مدیری! تو خجالت نمیکشی؟؟؟

آقا مهران! این خبر رو که خوندم ، با خودم گفتم: "یعنی این مهران خان خجالت نمیکشه؟ بازم تولید سریالای طنز برای رسانه ای که ننگ ماست؟"
باز با خودم گفتم: "یعنی این مهران خان خجالت نمیکشه؟ مگه کلی از بچه های جنبش سبز ، خیلی محترمانه و دوستانه ازش خواهش نکردن که بی خیال سریال سازی و پول سازی واسه این رسانه ی میلی بشه. یعنی مردم - بخون جنبش سبز - از عمو عزی و صدا و سیمان ننگین واسه ت کم ارزشترن؟"
باز با خودم گفتم: "یعنی این مردک خجالت نمیخواد بکشه؟ یعنی اینقدر محتاج پوله که باز با رسانه ی کودتاچیا داره میریزه رو هم؟ «قهوه ی تلخ» تو ، کام زندگی ما را تلخ خواهد کرد! تو هم باید به ذلت شریفی نیای خائن گرفتار شی و 2 بار که تو سالن با هو کردن مردم از سالن فرار کردی ، میفهمی که دیگه اون طناز دوست داشتنی ما نیستی!"
آخر سر با خودم گفتم: "این عکس بالا رو دیدی آق مهران؟ این سرنوشت واقعیته! جنبش سبز ولت میکنه به حال خودت و اونوقت مهران میمونه و حوض عمو عزی!"
کلام آخر: Shame on you Mehran Moridi, Shame on you traitor